استالینیسم چیست؟ (1)


 

پروفسور دکتر ورنر هوفمن (1922 ـ 1969)
جامعه شناس و اقتصاد دان مارکسیست
پروفسور رشته اقتصاد ملی و جامعه شناسی اقتصادی
مؤسس «انجمن دانشمندان دموکرات» (1968)
از مؤسسین حزب «اکسیون پیشرفت دموکراتیک» (1969)
اولین دانشمندی که در آلمان فدرال به بررسی استالینیسم همت گماشت.
او کاشف و توسعه دهنده تئوری های اقتصادی و اجتماعی مهمی در باره کاپیتالیسم و جامعه شناسی علوم بوده است.
ورنر هوفمن به سنت اقتصاد اجتماعی، اقتصاد علمی را با جامعه شناسی پیوند داد.
او بلحاظ نظری (تئوریکی) به مبارزه بر ضد نئوپوزیتیویسم پرداخت و بلحاظ سیاسی به جانبداری عملی و فعال از حزب کمونیست برخاست.
آثار او برای کسی که در سال های 60 و 70 قصد برخورد انتقادی با جامعه آلمان، با دولت، اقتصاد و سیاست آن داشت، نقاط سمتگیری بی بدیلی عرضه می کرد.
ورنر هوفمن همواره می کوشید تا معارف خود را با پراتیک جامعه دگرگونساز پیوند دهد.

میراث معنوی پروفسور دکتر ورنر هوفمن
محاسبه کلی اقتصادی 1954
جامعه شوروی به کدام سو می رود؟ 1955
قانون کار اتحاد شوروی 1956
جامعه شناسی بمثابه قدرت نظامی 1961
تورم سکولار 1962
تاریخ ایده ای جنبش های اجتماعی 1962
متون درسی اقتصادی ـ اجتماعی (سه جلدی) 1964 ـ 1966
استالینیسم و آنتی کمونیسم 1967 ـ 1968
دانشگاه، ایدئولوژی، جامعه 1968
مقدمات جامعه شناسی 1969
وداع از طبقه متوسط 1970
جامعه شناسی صنعت برای کارگران 1988

پیشکش به
رنج برندگان و اندیشندگان


• دیری است که سیاست، بنده حلقه بگوش ایدئولوژی ها شده است و بنده وار از وجود دشمنی قدر قدرت تغذیه می کند.
• ورنر هوفمن، این وابستگی متقابل سیستم های بزرگ را، علل و تأثیرات آن را به توضیح می نشیند.
• او استالینیسم و آنتی کمونیسم را بمثابه فرم های خود ویژه اختلافات شرق و غرب، بمثابه گشتاورهای تحمیق و فریب توده ها تعریف کرده است.
• در عصری که در مقیاس جهانی، مبارزه بر سر آنچه که بلحاظ تاریخی ممکن است، به تعویق افتاده، در زمانه ای که قدرت های بزرگ، با سماجت و بی پروائی به زورگوئی مادی و معنوی توسل می جویند، علم تنها یک جبهه می شناسد:
• علم، خود می افتد و می خیزد، با امر روشنگری عملی، با امر اخلاقمندی اجتماعی نوین، با امر بشردوستی رزم آور.

پیشگفتار


• شیوه برخورد با «استالینیسم» ـ امروزه ـ به شیوه برخورد با فرم های نمودین و پدیده های اجتماعی دیگر دوران ما، شباهت زیادی دارد.
• واژه های معینی ورد همه زبان ها هستند، بی آنکه کسی از چند و چون واقعی آنها کوچکترین خبری داشته باشد.

• (حریفی می گفت که علت شکست سوسیالیسم این بود که به جای اجتماعی کردن مالکیت، آن را دولتی کرده بودند.
• پرسیدیم که مفهوم «اجتماعی کردن مالکیت بر وسایل تولید» به چه معنی است؟
• گفت که او خود نمی داند و نباید هم بداند.
• این وظیفه تحصیلکرده ها ست که بخوانند، ازبر کنند و به او هم بگویند. مترجم)

• واژه «استالینیسم» هم به همین روز افتاده است.

• آنچه در باره «استالینیسم» تصور می شود، عبارت است از خودکامگی، زورگوئی، «دگماتیسم»، صدور و اجرای اکید فرامین خشک در کلیه عرصه های جامعه و کارهای زشت بیشمار دیگر که با کشورهای کمونیستی در رابطه قرار داده می شوند.

• پژوهش علمی در این زمینه کمیاب است.
• کارهای تحقیقی انجام یافته از حد گام های محقر و رقت بار فراتر نمی روند.

• در نتیجه، هرکس بنا بر فانتزی، قوه تخیل و میل و هوی و هوس خویش، در باره «استالینیسم» داد سخن سر می دهد.
• ولی به قول هگل، «زوزه بی قواره ناقوس و یا پرشدن مهی گرم، تفکر موسیقیائی ئی که به مفهوم، که تنها شیوه شیئیت مند ماهوی می توانست باشد، ره نمی جوید.»

• اینکه چرا طرح استالینیسم، همواره در سطح ماقبل علمی درجا می زند، قبل از همه، دو دلیل دارد:
• کشورهائی که بطرز کمونیستی اداره می شوند، خود دیری است که در صدد گسست عملی با استالینیسم اند، بی آنکه طبیعت فراگیر و خصلت عام روابط قدرت اجتماعی شناخته شوند، که سخن گفتن از «استالینیسم» را بمثابه قانون اساسی خاص جامعه در چارچوب نظام ماهیتا سوسیالیستی عام مجاز می دارد.
• در جوی که خود را نه فقط با فرم «استالینیستی»، بلکه بیشتر با خصلت اساسی جامعه در خود این کشورها مواجه می بیند، پاسداران عفت ما چنان از شناخت مارکسیسم تئوریکی کلاسیک قرن نوزدهم و بیستم، یعنی از نظرات مربوط به چند و چون جامعه، آماجگذاری های آن و ارزشمفهوم های اجتماعی آن بی خبر هستند، که «استالینیسم» بنظرشان به معنی «سوسیالیسم» بطور کلی جلوه می کند.
• امروز، گسست عملی رو به رشد در کشورهای نوع شوروی با استالینیسم، اما برای علوم اجتماعی در سراسر دنیا، راه درک عمیقتر دوره ای را هموار می سازد، که ظاهرا به پایان خود رسیده است و درک روندهائی را میسر می سازد که آن دوره را هدایت کرده و سرانجام به پایان رسانده اند.

فصل اول
خصلت عام استالینیسم

• استالینیسم را باید بمثابه نظام روابط داخلی و خارجی بشدت قدرتگرای یک جامعه در حال گذار آشکار و علنی به سوسیالیسم تلقی کرد.
• برای تعیین این مشخصه عام باید چندین نکته مورد بحث قرار گیرند :

1
نکته اول

• مفهوم قدرت که اینجا بمثابه مبنا تلقی می شود، به قول ماکس وبر، مفهومی به اصطلاح «فرم نیافته» است.
• مفهوم قدرت، کلیه انواع اعمال برتری اجتماعی را که بطور بیواسطه پا به عرصه بروز می نهند، در بر می گیرد:
• از قدرت عالیه دولت و تناسب قدرت در حیات اقتصادی و کاری تا به اصطلاح «قدرت» پدر در خانواده و «قدرت» سخنران در مقابل مخاطبین خود.

• جنبه محتوائی روابط مبتنی بر این گونه از قدرت را ـ اما ـ وقتی می توان تعیین کرد، که آن را اولا در فرم خاصش در نظر بگیریم، ثانیا مناسبت آن را با حاکمیت اجتماعی قابل اثبات، مورد بررسی قرار دهیم.

• حاکمیت اینجا به معنی برخورداری مؤسساتی (نهادین) تضمین شده بخشی از جامعه، در مقابل بخش دیگر آن تلقی می شود.

• برخورداری، یک واقعیت امر اقتصادی است.
• برخورداری عبارت است از تصاحب یکجانبه بخش هائی از محصول کار دیگران.
• شالوده مؤسساتی چنین مناسبتی نیز ـ در وهله اول ـ از نوع اقتصادی آن است:
• مالکیت بر زمین، سرمایه و یا وسایل اقتصادی دیگر.

• علاوه بر آن، برای تضمین مؤسساتی حاکمیت، فرم های دیگر نیز وجود دارند.
• مثلا فرم های حقوقی، نظامی، سیاسی ـ عام و غیره.

• پایه قدرت می تواند حاکمیت اجتماعی باشد.
• قدرت می تواند از حاکمیت اجتماعی منشق شده باشد و یا بدون حاکمیت اجتماعی برقرار شود.
• (مثلا «قدرت» و بطور کلی، اوتوریته پدر در خانواده، نه بر حاکمیت استوار می شود و نه در خدمت برخورداری اجتماعی است.)

• حاکمیت، مشخص کننده یک مناسبت بنیادی اجتماعی است.
• قدرت ـ اما بر عکس ـ در عرصه روابط اجتماعی عمل می کند.
• حاکمیت از آن نظام اجتماعی است.
• اعمال قدرت (حکومت، مترجم) از آن قانون اساسی جامعه است، از آن بخشی از نظام اجتماعی است که آگاهانه تشکیل یافته است.

• بنابرین، حاکمیت یک واقعیت امر اجتماعی ـ اقتصادی بنیادی است و نه یک واقعیت امر سیاسی.

• تنها بلحاظ هدف اجتماعی عام، که استفاده از وسایل سیاسی قدرت و دیگر وسایل در خدمت آن قرار دارند، می توان گفت که آیا فرم های اعمال قدرت (حکومت) دارای خصلت حاکمیتی اند و یا نه.

• این یکی از نواقص شرم انگیز و زیانبار جامعه شناسی سیاسی کنونی است که درک روشنی (مفهوم روشنی) از حاکمیت ندارد، مفهومی که از عناصر متشکله آن محسوب می شود.

• از این رو ست، که قادر به تمیز محتوای ماهوی یک جامعه از تصویر نمودین آن نمی شود.

• (ورنر هوفمن در این حکم ـ بسان مارکس ـ به ترکیب دو جفت مقوله دیالک تیکی مبادرت می ورزد.
• او از ترکیب مقوله محتوا و ماهیت، مقوله محتوای ماهوی را می سازد و از ترکیب فرم و نمود، فرم نمودین و یا تصویر نمودین را.
• مراجعه کنید به دیالک تیک فرم نمودین ـ محتوای ماهوی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری. مترجم)

• اغلب سوء تفاهم های مربوط به خودویژگی کشورهای نوع شوروی می تواند به سبب عدم شناخت معیار ماهوی تمیز نظام های اجتماعی صورت گیرند.

• زیرا درک این مسئله از اهمیت بزرگی برخوردار است:
• مثلا نظام اجتماعی «دیکتاتوری پرولتاریا» (که باید دقیقتر تعیین شود)، بنا بر ماهیت خویش، نه نظام حاکمیت، بلکه نظام قدرت (حکومت) است.
• اعمال قدرت بر مبنای مناسبات حاکمیت به امر برخورداری قدرتمندان کمک می کند و فرم های اعمال قدرت، بی تردید از نیاز به تحکیم وضع مورد نظر فراتر می روند.
• فرم های اعمال قدرت بوسیله اهداف حاکمیت اجتماعی تعیین می شوند.
• (ورنر هوفمن، «قانون اساسی کار در اتحاد شوروی»، 1965، ص 225)

• مشخصه حاکمیت اجتماعی این است که وسایل اعمال قدرت در درون قشر اجتماعی مسلط (و اغلب در درون خانواده واحدی) دست به دست می شوند.

«به میراث گذاشتن قدرت سیاسی، همواره مؤثرترین وسیله برای حفظ سلطه طبقه خویش بوده است.»
(ر. میشلز، «جامعه شناسی احزاب در دموکراسی مدرن»، 1958، ص 14)

• در دولت فونکسیونر (مأموریتی) سوسیالیستی، این تداوم و توارث قدرت اجتماعی، ریشه کن می شود و بطور رادیکال از بین می رود.
• افراد منفرد حق انحصار قدرت برای مدت نا محدود را ندارند.
• فونکسیونر (مأمور) قابل تعویض است.
• فونکسیونر حقوق بگیر است و به ازای خدمت خویش مزد دریافت می کند.
• او نمی تواند قدرت خود را برای برخورداری شخصی (پر کردن جیب خود. مترجم) مورد استفاده قرار دهد، مگر اینکه قوانین جامعه را زیر پا بگذارد.
• قشر رهبران شوروی نیز هرگز خصلت «طبقاتی» نداشته اند.

• «بوروکراسی (دستگاه اداری) شوروی، بنظر نمی رسد که شالوده ای برای کسب منافع خصوصی مؤثر در مقابل شرایط فراگیر و عام سیستم اجتماعی، که منبع امرار معاش آن را تشکیل می دهد، داشته باشد.»
• (هربرت مارکوزه، «آموزش اجتماعی مارکسیسم شوروی»، 1964، ص 118)

• «جامعه شوروی تمایزمند است، ولی منقسم نیست.
• تمایزمندی این جامعه در وحدت ادامه می یابد.
• آخرین منبع قدرت ـ بسان مالکیت «اشتراکی» که پایه و اساس این قدرت را تشکیل می دهد ـ بی نام و بی نشان می ماند.
• هر قدرت منفردی ـ بسان «وکالت تام الاختیار» ـ قدرت مشتق گشته می ماند.
• اختیارات رهبر دولت نیز در نهایت به مثابه وظایف خود تعیین کرده، خصلت محدود کسب می کنند:
• «آماج نهائی» که همه باید خدمتگزار آن باشند و خود رهبری هم خود را مکلف بدان اعلام می کند، سبب می شود که قدرت رهبری نیز به قدرت محوله، بمعنی تاریخی آن، مبدل شود.

• قدرت ـ بدین طریق ـ شفافیت کسب می کند (برای همگان سهل الفهم می شود. مترجم):
• قدرت، خود را بوسیله خویشتن خویش توجیه نمی کند.
• قدرت خود را نه به این دلیل واقعی که وسایل فشار اجتماعی به تک تک افراد جامعه تعلق دارند، بلکه از طریق خادم «آماج نهائی» بودن خویش و از طریق برسمیت شناسی این «آماج نهائی»، بمثابه آماجی که ارزش آن را دارد، که بخاطرش حکومت شود (اعمال قدرت شود)، توجیه می کند...
• قدرت اما، همزمان، با توجه به «آماج نهائی»، که بیانگر فونکسیون قدرت است، زمان بندی می شود.
• قدرت همواره سایه پایان مندی خود را بالای سر خود دارد، که تنها با نیل به «آماج نهائی» می تواند محو شود.
• پیش شرط وجود قدرت شوروی ـ بنابرین و بنا بر ماهیت آن ـ عدم وجود آن، بمثابه «قدرت طبقاتی» است، عدم وجودی که خود نیز خواهانش است.»
• (ورنر هوفمن، «قانون اساسی کار در اتحاد شوروی»، 1965، ص 526)

• دولتی که به «وکالت» از سوی خلق زحمتکش، بوسیله مأمورین همیشه قابل خلع (چه از «بالا» و چه از «پائین») اداره می شود، بنا بر ماهیت خویش، دولت حاکمیت نیست، اما دولت قدرت می تواند باشد.

(آماج عبارت است از یک وضع آتی و یا نقطه پایانی نسبی هر توسعه و تکامل که بطور فکری، بوسیله انسان ها، پیشاپیش، ازمیان انبوهی از امکانات عینی انتخاب می شود (تعیین کیفی آماج) و مقرر می گردد. (تعیین کمی آماج)
• آماج تنها ببرکت عمل فعال انسانی می تواند تحقق یابد، یعنی از خطه امکان به عالم واقعیت بگذرد. مترجم)

• اکنون این سؤال تردید آمیز مطرح می شود که آیا اداره جامعه بوسیله فونکسیونرها (مأمورین) نمی تواند از نقطه زمانی معینی، خصلت مأموریت مند خود را از دست بدهد؟

• برای پاسخ به این پرسش، باید این مسئله مورد بررسی قرار گیرد که یک دولت کی بس می کند، در انطباق با آماج های خیرخواه ملت ـ به معنی وسیع کلمه ـ باشد.
• چنین پرسشی را در مورد هر حکومتی می توان مطرح کرد.
• دعوی دولت ها مبنی بر «سوسیالیستی» بودن را باید به همان سان پذیرفت، که ما خصلت «دموکراتیک» داشتن نظامات دولتی پارلمانتاریستی را می پذیریم.

• هر نظام قدرت اجتماعی بر مبنای محتوای آن، از نظام حاکمیت تمیز داده می شود و نه حتما بر مبنای فرم های آن.
• قبول این ادعا که اگر اعمال قدرت مبتنی بر حاکمیت نباشد، معتدلتر از استفاده از قدرت با خصلت حاکمیت خواهد بود، ساده لوحانه است.
• میزان کم و یا بیش مزایائی که یک جامعه عرضه می کند، بطور کلی نمی تواند موضوع قضاوت علمی قرار گیرد.
• در واقع، محتوای جامعه است که در نهایت، تعیین کننده ادعاها و فرم های نمودین آن است.

• (در دیالک تیک نمود و بود (دیالک تیک پدیده و ماهیت) نقش تعیین کننده از آن بود (ماهیت) است و در دیالک تیک فرم و محتوا، نقش تعیین کننده از آن محتوا ست. مترجم)

• تمیز نظام قدرت از نظام حاکمیت، ما را به این نتیجه می رساند، که جامعه شناسی استالینیسم پای بند به معنای تفاوت تاریخی ، هرگز نمی تواند استالینیسم را بمثابه آموزش توتالیتاریسم قلمداد کند، توتالیتاریسمی که مشخصه نظام حاکمیتی از نوع ناسیونال ـ سوسیالیسم (فاشیسم آلمان هیتلری. مترجم) است.

• (توتالیتاریسم عبارت است از فرم حاکمیتی که با استفاده از متدهای دیکتاتوری، به سرکوب دموکراسی می پردازد و مجموعه حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را (بنا بر اصل رهبریت، کیش شخصیت) تابع خود می سازد و قلدرمنشانه به صدور دستور العمل های دقیق و واجب الاجرا می پردازد. مترجم)

• کسی که ادعا می کند که «سیستم های فاشیستی و کمونیستی، سیستم های توتالیتر هستند، که اساسا یکسان اند و فرقی با هم ندارند» و برای اثبات ادعای خود، از وجود «یک ایدئولوژی واحد، یک حزب واحد زیر رهبری یک شخص واحد، پلیس تروریستی واحد، در انحصار داشتن کومونیکاسیون و تسلیحات و اقتصاد واحدی، که بطور سانترالیستی اداره می شود» (س. ج. فریدریش، «ماهیت حاکمیت توتالیتر»، 1966، ص 20، 46، 47) سخن می گوید، چنین کسی با مطلق کردن تشابهات صوری (فرمال)، جوانب محتوائی، پایگاه اجتماعی خاص، تفاوت میان مالکیت خصوصی و مالکیت اشتراکی بروسایل اقتصادی و هدف اجتماعی قدرتمداری هر کدام از آندو را نادیده می گیرد.

• فقط با توسل به این ترفند است، که می توان نوعی از دیکتاتوری پرورشی تاریخی را با فرمی از دیکتاتوری استقامت تاریخی یکسان قلمداد کرد و افراطی را در «دیکتاتوری پرولتاریا» قابل مقایسه با مظهر «دیکتاتوری بورژوازی» تلقی نمود.

منحرف کردن موذیانه و فاشیسم گرایانه سیل تنفر موجود نسبت به فرم های نمودین حاکمیت فاشیستی در گذشته ای نه چندان دور ـ در لفافه انتقاد از «توتالیتاریسم» ـ به سوی نظام بلحاظ محتوا، ماهیتا دیگر، کوچکترین ربطی به علم ندارد.

استالینیسم موضوع جامعه شناسی «توتالیتاریسم» نیست، بلکه برعکس، موضوع جامعه شناسی «دیکتاتوری پرولتاریا» است.

ادامه دارد

October 2nd, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي